حالم اساسی بده ، اساسی اساسی ، یکی از دوستان که تو وب من لینک شده داستانی برام فرستاد که داستان زندگیش بود ، زندگی که نگو ، فقط زنده بودن بود ، تو ایران ما بعضیها اونقدر دارن بخورن که از دماغشون قلپ قلپ میزنه بیرون و بعضی ها اونقدر ندارن بخورن که از دهنشون گلاب به روتون قلپ قلپ اوق میزنه بیرون ! آخه میشه تو یه مملکت اینهمه تناقض وجود داشته باشه ؟ میدونید چیه ؟ از قدیم و ندیم تو گوش ما مسلمونها خوندن که از همسایه ات خبر داشته باش که شب گرسنه نخوابه ، اگه نداره هر چی داری باهاش قسمت کن ، ولی هی هات ، این حرفها الان دیگه قصه پر غصه شده ، میگید نه ؟ هر که خواست بیاد من هزاران مورد نشون بدم که همون همسایه مسلمون هر شب از دهن همسایه لقمه نداشته اش رو میدزده تا انبار حرص و طمع خودش رو پر کنه ! چرا ما اینطوری شدیم ؟ چرا نمیخواهیم قبول کنیم که مسلمونیم و باید بجای شعار دادن عمل کنیم ، بخدا خیلی ها هستن که شبهای متوالی نون خشک هم ندارند بخورند و ما کماکان نون خشک میخوریم ، بخود بیائیم و برای بردن جنگ قدرت ، همسایه مون رو زیر پاه له نکنیم و از لقمه نون خودمون ذره ائی در راه خدا احسان کنیم تا شاید خداون متعال در آخرت گوشه چشمی به ما داشته باشه ، آخرت تنها چیزیه که بی برو برگرد نمیتونی ندیده اش بگیری بی انصاف ، اینهائی که نوشتم تا که شاید به بعضیها بربخوره چونکه که خیلی دلم سوخت ، زبانم قاصره از بیشتر گفتن .
دلشوره
نظرات شما عزیزان:
چیکار ماها داره اخه
میخواد چیکار ک بقیه دارن یا ندارن
دلشوره با غصه خوردن ماها چیزی حل نمیشه انقده مردم بدبختی دارن ک دیگه فکربدبختی مردم نمیفتن
اگرم بیفتن زودگذره
زودی میرن پی بدبختی خودشون

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
[[مبارك باشه]]
باتشكر

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)